مضطر!
من به او مشتاق بودم، بیش از اینها او به من
یادگاری داد او یک بوس کوچولو به من
هر کسی هر چیز میخواهد، بگوید! جان تو،
بود انگاری فقط آنجا حواس او، به من
من فقط درخواست بودم ... من فقط غر میزدم
او ولی لبخند میزد با ضریحش رو به من
من فقط از او، تو و وصل تو را میخواستم
خاطرم جمع است آخر میرسی بانو به من
دفعهی بعدی تو را هم میبرم مشهد ... ببین!
در وداعم قول داده ضامن آهو به من!
.
..
...
دیگه دلم جدی جدی، مشهد میخواد ... هیچ جوره هم کوتاه نمیآد، راه نمیآد با من ...
تموم بشه این امتحانها، هر جوری شده خودمو میرسونم ...
دیگه دلم به زیارت نیابتی و مجازی رضا نمیده!
خسته شدم از بس « زیارت مجازی » دیدم، "لایق وصل تو که من نیستم..." شنیدم و اشک ریختم
دیگه بسه!
سلطان خراسان! دیگه این دل دوری رو طاقت نمیآره، به اضطرار رسیده... بخدا دیگه نمیکشه
قرار میخواد...!
یه برات زیارت که برای شما چیزی نیست ... بطلب آقا
- ۹۳/۱۰/۰۵