تنها؛ میان سیلِ دو!
امروز دهم دیماه هزار و سیصد و نود
سه، ساعت 20
بیست و دو سال دارم و دو ماه و دو روز و دو ساعت ...! 22 2 2 2
من اینجا -توی اتاقم- تک و تنها موندم بین این همه دو ...
توی حال و روزی که مدام خدا رو شکر میکنم که: خدایا شکر که بقیه روزها رو سالمم و
بدون هیچ مشکلی زندگی میکنم ...
اصلاح میکنم ... بدون هیچ مشکل جسمی...
و إلا زندگی پر از مشکلات غیر جسمی؛ غم و غصه و ناراحتی و اعصاب خردی و هزار تا
چیز دیگه است ...
بیست و دو سالمه ...
/ امروز کلی «منِ او» خوندم و کمی آهنگ گوش دادم... چقدر این مدت از از آلبومهای جدید
بیخبر بودم، از رضا یزدانی و مازیار فلاحی و محسن چاووشی بگیر تا علیرضا افتخاری
و محمد اصفهانی....
// دکتر، زیاد -به نظرم- متخصص نبود، یعنی رفتارش به دکترای متخصص
نمیخورد... دکترای متخصص بداخلاقن ... اخم میکنن ...
ولی این دکتر مهربون بود، گفت به فکر سلامتیت باش و برای زندگیت برنامه بریز ...
این جمله آخر رو برای چی گفت نمیدونم .... شاید برای اینکه امروز ژولیده ترین روز امسالم بوده و ریشم بلند شده، شاید لباسام اصلا با هم هماهنگ نبودن ... شاید وقتی داشت جواب آزمایش رو میخوند، رفته بودم توی فکر... شاید هم همینجوری گفت که یه چیزی گفته باشه ... نمیدونم
/// به هرحال بیست و دو سالمه ... و این یعنی حدود 700 میلیون ثانیه زندگی
....
از وقتی رسیدم خونه یه انرژی مضاعفی درون خودم احساس میکنم ... نمیدونم بخاطر چیه
...! به حدی انرژی زیادی حس میکنم که دوس دارم همین الان بشینم و برای ثانیه ثانیهی
آینده برنامه بریزم ... برای درس و
زندگی و سربازی و شغل و خونه و ماشین و «زندگیم!» ...
اگر چه حال جسمی افتضاحی دارم، ولی حال روحیم خوبه (به لطف خدا)
و انتظار بد ...!
انتظار؛ اگر تلخترین واژهی تاریخ نباشد، از تلخترین واژههای تاریخ است...
(...!)
::.:..::....::::.::.:::..:::...:::...::::..:::..::...:::...::::..:::::...:::...::::..:::
.
..
...
دلبند و دلخواهی، چه شیرین سخنی
نمــیکنــــــــم باور که مهمــــان منــی
نمـــیکنــم باور که با خنــــدهی خـــود
سکوت سنگــین را چنیــن میشــکنی
- ۹۳/۱۰/۱۰