بیست و چند سالگی
چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۵۵ ب.ظ
وقتی آدم، بیست سالگی رو رد میکنه، انتظار داره یه چیزایی دیگه واسهش ثابت شده باشن، انتظار داره یه سری بچه بازیها رو کنار بذاره، یه اشتباهاتی رو دیگه مرتکب نشه، یه حرفهایی رو نزنه، یه کاریهایی رو نکنه و ...
اصلا نمیتونم خودم رو درک کنم؛ دارم خفه میشم از حرفهایی که بغض میشن، توی گلوم میمونن، میشن یه غمباد گنده، درست همینجا توی گلوم...!
بعد، یه وقتی سر باز میکنن که نباید؛ واسه کسی که نباید (....) ؛ توی جایی که نباید...!
وقتی پای کس دیگهای وسط باشه، غر میزنی، یا حداکثر دو تا فحش میدی! و راحت میشی؛ ولی وقتی پای خودت وسط باشه...
من با این «خودم» چیکار کنم...؟!
با فحش و لعنت و... هم کاری از پیش نمیره
پ.ن: بیست سالگی که چه عرض کنم؛ بیست و چند سالگی...!
(....) توی پرانتز « بــــ »ــا چهار تا نقطه!
- ۹۳/۰۸/۲۱